ترجمه حاصل تفحص در فرهنگهای لغت و دیکشنریها نیست، حتا بگو حاصل تحقیق و تتبع نیست.
ترجمه را چیزی مانند شعر میدانم که مترجم جان خویش را در معرض کشف و شهود قرار می دهد و از لغات وواژگان و تعابیر انچه بر جان مترجم مینشیند و بر صفحه میآورد حاصل مکاشفه و شهود است. این که مترجمی بزرگ مانند بهمن فرزانه را گاه با نویسنده همان متن اشتباه می گیریم حاصل همین رویداد است. کم کم ساختار ترجمه جزیی از مکتب مترجم می شود و چقدر شیرین ودل انگیز است چنین متون سهمگینی که بر تارک ادبیات و به جاودانگی خواهند درخشید، و البته ترجمههای خنک و بیمزه که عمرشان از یک شبانه روز نیز کمتر است در جامعه ما کم نیست.
به همین سبب فکر میکنم بزرگترین قاتلین نویسندگان همان مترجمین هستند. اگر مارکز ونرودا و ریتسوس و بورخس و کازانتازاکیس و داستایفسکی را می شناسیم و دوستشان می داریم ونوشته هایشان را به جان و دل میخوانیم همه حاصل مترجمان متون این نویسندگان بزرگ است. نجف دریابندری از جرگه مترجمانی بود که نویسندگان بزرگی را در جان و جهان ما زنده نگاه داشت.
همینگوی، مارک تواین، ویلیام فاکنر و نویسندگانی دیگر.
او نه تنها مترجمی قهار، نویسنده ای ساختارمند بلکه متفکر واندیشمندی بزرگ بود که با گذر از حوزه های مختلف اندیشگی و احساس حال وهواهای مختلف سیاسی نهایتا از او انچه در ذهن ما خواهد ماند ترجمه های شکوهمندش خواهد بود و نوشته هایی که حاصل خردورزی اش بود.
البته درگذشت اش ضایعه ای بزرگ و دردناک است اما وقتی به حاصلخیزی تلاش اش می اندیشم می بینم او آرد خود را بیخت و الک اش را اویخت. مگر قرار است یک ادم در طول عمرش چه باید بکند که نجف نکرد وحاصل اش جاودانگی در حوزه ادبیات جهانی ست. مرگ اش را تسلیت می گویم و به او غبطه می خورم .
و برای مترجمانی از نوع او عمری بلند را از خداوند میخواهم که فرهنگ لغت پویان و دیکشنری جویان دیر نپاید که مدتی است به تلخی مجال انان را بزرگ میبینم و میدانداری شان را به چشم میبینم. و میترسم از روزی که ترجمه ای از نوع نجف را بجویم و نیابم. که عالم وادم در دوران عسرت است وادبیات اصیل غریبانه در گیرودار نفس ونان، از نفس افتاده است .