در اندیشه های مارکسیستی به بروز برخی رویدادهای تاریخی وتحولات اجتماعی به صورت محتوم واجتناب ناپذیر اشاره شده است.بدین ترتیب که در یک توالی زمانی، از یک مناسبات اجتماعی مبتنی بر یک سیستم اقتصادی به سیستم دیگری رهنمون می شویم، واین امر به زعم انان قطعی واجتناب ناپذیر است.
این تحلیل تاریخی یا دوره های گذار،به ماتریالیسم تاریخی یا دترمینیسم هیستوریک در تئوری های مارکسیستی مطرح شده است.
تاریخ در این اندیشه ها به دوره های کمون اولیه، برده داری، فئودالیسم ، سرمایه داری وسوسیالیزم تقسیم شده است، که موضوع بحث ما نیست.
اما انچه از برایند این تحلیل های تاریخی بدست می اید، جبری بودن تحولات اجتماعی است،که همچون قابله ای فرماسیون های(شکل های اجتماعی) جدید اجتماعی را از بطن تاریخ بوجود می اورد، هیچکس را یارای مقاومت وایستادگی در مقابل این تحولات نیست ، ازمنظر این دیدگاه روند تحولات بطئی وکند، اما حتمی و اجتناب ناپذیر هستند.
انچه به موضوع بحث ماارتباط دارد، نحوه ارزیابی شخصیت ها در اندیشه مارکسیستی ودر دل تحولات اجتماعی وتاریخی است، اگر گریزی دوباره به اندیشه های مارکسیستی بزنیم به موضوع دیگری بنام دیالکتیک برخورد می کنیم، هر چند واضع این نظریه هگل فیلسوف شهیر المانی بوده است، اما مارکسیستها در تحلیل از متد دیالکتیکی از هگل پیشی گرفتند، و نام ان را تحلیل علمی نهادند، در این نگرش هر پدیده ای رااز منظرتضاد موجود دران باید شناخت یابه عبارت دیگر در بررسی هر موضوعی فیزیکی، اجتماعی وفرهنگی نخست تضاد حاکم بران پدیده را شناسایی وسپس بر اساس ان نسبت به تحلیل روی می اوریم.
طبقات مختلف اجتماعی را در برابر یکدیگر می دانستند، طبقه کارگر در مقابل سرمایه داری و رعیت در مقابل ارباب.
عضویت وتعلق در طبقه زمین دار وسرمایه دار مستوجب دشمنی با خلق و نفرت اجتماعی وحذف از صحنه مناسبات قدرت بود.
بیشتر جریان های چپ در تاریخ معاصر مناسبات غالب بر کشور را تضاد خلق با سرمایه داری وابسته ارزیابی می کردند، طبق این تحلیل تجار، سرمایه داران بزرگ ودر مواردی خرده بورژوا ی مرفه از اعداد مردم وانقلاب خارج بودند وبه صفوف ضد انقلاب تعلق داشتند، کلیه کسانی که به نحوی دراین طبقات پیش گفته حضور داشتند به اردوگاه ضد انقلاب تعلق داشتند.
در اغلب مواقع تعیین مصادیق این طبقات برای جریان های چپ سخت بودوپرچالش. و این تحلیل های جزمی ومتصلب انان را به سمت پارادوکسی جدی سوق می داد، درسال ۳۲ حزب توده در تحلیل طبقاتی نمی توانست مصدق را در ار دوگاه مردمی تبیین کند و باهمین دگماتیسم تحلیلی انها دچار اشتباه تاریخی شدند، و این امرضربه بزرگی به جنبش ملی وارد کرد، و در نهایت به شکست این جنبش منجر شد.
ارتباط بحث ما بااین مقدمات وانگاره ها به موضوع ارزیابی شخصیت های تاریخی واثر ان بر روی تحلیل ها حتی در تاریخ معاصر است.به عنوان مثال هنگامی که بر نقش برجسته وبی همتای سردار اسعد دوم در جنبش مشروطیت می پردازیم، ازایشان به عنوان یکی از رهبران مشروطه وفاتح تهران نام می بریم، این رویداد در ادامه بستری را برای رشد وتوسعه کشور ازطریق حرکت به سمت مناسبات نوین وپیشرفته فراهم کردو به روند نوسازی کشور سرعت بیشتری بخشید،
اگر با تحلیل مارکسیستی به موضوع بنگریم ، شخصیت مورد نظر ما به عنوان فئودالی بزرگ جایگاه پیدا می کند، و در تحلیل طبقاتی دشمن رعیت.اما ایا در واقع امرچنین بوده است، اثار اصلاحی جنبش مشروطیت بر روی گسترش مناسبات اجتماعی و پیشرفت در تاریخ معاصر بی بدیل وشگرف بوده است (حتی در منطقه خاور میانه) و حتی مقاومت هایی که در مقابل این جنبش صورت گرفت بادرک این نکته بوده که پتانسیل باز تولیدافکار واندیشه های جدید ومدرن را داشته است.
در هر صورت پس از گذشت سالها با وجود اینکه دوره حاکمیت اندیشه های مارکسیستی در حوزه فلسفه سیاسی کم رنگ تر شده واز فضای هیجان زده کم وبیش خارج شده ایم، اما در ارزیابی های تاریخی سایه اینگونه تحلیل ها ورویکردها وترواشات ان در اذهان هنوز قابل درک ومشاهده است و متاسفانه در ذهن و زبان برخی از تئوریسین ها سایه ان خواسته وناخواسته وجود دارد.
در ارزیابی اینگونه مدعیان ، سردار اسعد به لحاظ اینکه عضوی از طبقه فئودال و متمول جامعه بوده است واز تفکری مدرن که در ان هنگام توسط انگلستان حمایت می شد برخوردار بود، بنابراین نمی توان به عنوان چهره ای پیشتاز و پیشرو از وی نام برد، که این تحلیل از همان تفکرات سیاه وسفید دیدن همه چیز واز اموزه های جریان چپ نشات می گیرد.
اما واقع امر این است که سردار اسعد ازعصر وزمان خود جلوتر بود وحتی در عملکرد خود به منافع طبقاتی وقعی نمی نهاد چرا زندگی اسوده را در اروپا به به کناری بگذارد ودر چالش بزرگ و نبردی نابرابر و خطرناک ورود کند، و سپس با تحمل مخاطرات فراوان در ترمیم مناسبات وایجاد مجلسی مشارکت کند که ممکن است منافع طبقاتی اورا به خطر اندازد ودر نهایت عزلت و انزوا پیشه کرده و عطای سیاست را به لقایش ببخشد ومتمحض کسب دانش وترجمه کتاب ومشغول امور عام المنفعه مانند ساختن مدارس شود.ایشان پس از انکه کشور به ارامش نسبی رسید از سیاست کناره گرفت، چگونه است که اگر ایشان دنبال تحکیم قدرت وبه تبع ان منافع طبقاتی بودند به یکباره خود را از قدرت جدا می کنند وبه امور شخصی وغالبا فرهنگی می پردازند.
فرزند برومند ایشان سردار بهادر واقعانقش بی بدیل وموثری در سرکوب شبه کودتاهای عوامل محمد علی شاه پس از انقلاب مشروطه به عهده داشت، بدون شک یکی از چهره های مظلوم تاریخ معاصر ایران سردار بهادر بختیاری است، که علیرغم تلاش های موثر وجانفشانی ومجاهدت ونقش خطیرش در انقلاب مشروطه وسپس اعدام وشهادتش توسط رضا شاه کمتر از ایشان تکریم وتجلیل می شود،خرده ای که به ایشان گرفته می شود عضویت در کابینه رضا خان است، حال انکه رضا خان از لیاقت وکار ازمودگی ایشان استفاده کرد وسپس این مرد بزرگ را به مسلخ تسویه حساب سیاسی سپرد وناجوانمردانه قربانی کرد، در تاریخ معاصر حضور در قدرت را کم نداشته ایم مرحوم مصدق نیز نخست وزیر پهلوی ها بوده اند اما اینگونه مورد تهاجم قرار نگرفتند، حضور در کابینه رضا شاه توسط سردار اسعد سوم ، پررنگ تر از شهید کردن ایشان توسط رضا شاه نبود،
بدون شک بسیاری از نگرش ها می بایست از زیر یوغ اندیشه های مارکسیستی خارج تا واقعیت تا ریخی خود را بهتر نشان دهد.