سال تحصیلی۶۶_۶۷بود که در تربیت معلم شهید مطهری شیراز در کلاس داستان نویسی امین فقیری نام منوچهر شفیانی را شنیدم. امین فقیری هنوزاهنوز داغدار او بود. انگار که همین دیروز درگذشته بود. این نام در خاطر من ماند تا داستان چات این نویسنده را خواندم. حالا که با این داستان مواجه می شوم، به امین فقیری حق می دهم که تا هنوزاهنوز داغدار او باشد. چون با مرگ منوچهر شفیانی داستان ایرانی یکی از استعدادهای درخشان خود را از دست داد. من برای جغرافیای جنوب هم متاسفم.
نویسنده ای که جغرافیای این بوم و زبان آن را این گونه می شناخت چه زود ازمیان ما رفت. هر کس این داستان را بشنود و بخواند، جز درد و دریغ چه می تواند بگوید؟
نویسنده ای که در جوانی چنین داستانی خلق کرده؛ داستانی که در زبان و جغرافیا چنان تمایزی دارد که می توان آن را از میان داستان های دیگر بازشناخت، چرا زود ازمیان ما می رود و زبان ما از حضور او محروم می ماند ؟ برای روان او آمرزشی بخواهیم.