اهواز به عنوان مرکز استان خوزستان و یکی از پنج شهر بزرگ و به اصطلاح کلانشهر، در مقیاس بلندمرتبه سازی ساختمانها و سازهها، نه تنها از دیگر کلانشهرها، وسیعتر است؛ که حتا در مقایسه با شهرهای نیمه بزرگ کشور ( که سالهای سال است بر اساس مهندسی و طراحی اصول شهرسازی، اقدام به بلندمرتبه سازی کردهاند) از قافله عقب مانده است.
کوتاهقامتی ساختمانها ( ویلایی، یک طبقه و فوقَش دو طبقه و به ندرت چند طبقه )، پس از تماشای بافت فرسوده و زننده و فقدان مبلمان شهری و مناظر شهری زیبا، جزو موارد آشکاری است که هر میهمانی به محض ورود به شهر اهواز، متوجه آن میشود. سازمان نظام مهندسی میتوانست در این راستا به ارائهی کار فنی، آیین نامهها و تبلیغ و به کارگیری آخرین تکنولوژیهای طراحی و ساخت در شهر اهواز اقدام کند.
ما در شهر اهواز، با فقدان نقشهی جامع توسعهی شهر مواجهیم. حاشیهنشینی نه تنها کنترل نشده، که با سماجت و رشد سرسامآوری توسعه یافته است. حاشیهنشینی نه تنها موجب گسترش رشد سرطانی شهر شده، که کلیت شهر را با کمبود امکانات مواجه کرده است و از این ناحیه، فشار مضاعفی بر دوش همهی شهروندان در مطالبهی امکانات اولیهی یک زیست معمولی گذاشته است. اولین قاعده در اصول توسعهی شهری، ترسیم یک خط مرزی و تعیین کننده و محدودساز، دور تا دور شهر است که از این خط فرضیتحت هیچ شرایطی، یک شهر نباید گسترش بیابد. مشکل اصلی این است که هیچ نقشهی اصولی و پایهای و چنین خطی برای اهواز تعریف نشده است و محدودهی شهر مشخص نیست.
شما تصور کنید در یک خیابان ، ۱۰۰ پلاک خانه شمارهگذاری شده است. ۵۰ خانه در سمت چپ با پلاکهای زوج و ۵۰ خانه در سمت راست با پلاکهای فرد. اگر در هر دو سمت خیابان تنها این امکان فراهم بود که خانههای بلندمرتبه ساخته میشد، و هر ساختمان، ۱۰ واحد را تحمل میکرد، به جای ۱۰۰ خانه در این خیابان می توانستیم ۱۰ ساختمان ۱۰ طبقه داشته باشیم؛ و همین خیابان با همین مقیاس می توانست به جای پوشش ۱۰۰ خانوار، ۱۰۰۰ خانوار را پوشش دهد!
با همین مقیاس ساده، میزان فراهمآوری امکانات شهری نظیر: آب و فاضلاب، تلفن، برق و گاز و تهیهی زیرساختها، فضای سبز و امکانت تجاری تفریحی و فرهنگی را نیز لحاظ کنید تا متوجه شوید پروسهی بلندمرتبه سازی تا چه میزان میتوانست و میتواند شهر را تبدیل به یک مکان ایدهآل کند. با چنین رویکردی، اهواز، می توانست متراکم و جمع و جورتر باشد و از نرخ تامین خدمات شهری مناسبتر و مدرنتر بهرهور باشد؛ شهروندان از مبلمان شهری زیباتر و شکیلتر استفاده ببرند و شهر، در تعمیق و رشد فرهنگ شهرنشینی به سمت تعالی سوق پیدا کند.
شهرنشینی، علیالقاعده فرهنگ مختص خودش همراه با ویژگیهای راهبردی را میطلبد. چیزی که متاسفانه در اهواز فاقد آنیم. فاجعه وقتی است که اهواز نام کلان شهر را یدک میکشد. در حالی که هنوز در شهر، زیرساختهای فرهنگسازی مبتنی بر زیست سالم شهروندی وجود ندارد و تعبیه نشده و اصولن نهادهای تصمیمساز در این عرصه، از وظیفهی خود غافل هستند، این رویکرد کماکان مغفول واقع شده و چشمانداز روشنی نیز برای این مساله وجود ندارد. نهادهای خدمات عمومی، تبلیغات مناسب؛ و نهادهای فرهنگ عمومی، از توجه به این مساله غافل ماندهاند و شهر تا اطلاع ثانوی به حال خود رها شده است.
شهر آرمانی یا اتوپیای افلاطون و ارسطو، مبنی بر تصور خوشبینانه نسبت به امکان ایجاد شهرهایی است که از هر جهت نظامیافته و زیر نظارت دقیق دولت یا سازمانهای خاص دینی یا سیاسی و حقوقی قرار داشته باشد یا بهوسیله فلاسفه و حکما یا ایدئولوگها اداره شود. ابنخلدون نیز شهر و شهرنشینی را یکی از گونههای تکامل بشر دانسته و درباره تأثیر آن بر خلقیات افراد در مقابل روحیات افراد بادیهنشین به بحث پرداخته، اگرچه در مجموع نگاه خوشبینانهای به پدیدهی شهرنشینی ندارد.
ماکس وبر در اثر معروف خود، “شهر در گذر زمان”، شهر را از دیدگاه استقلال سیاسی و زمینههای پیدایش جامعهی مدنی در غرب مطرح میکند. او با ساختن یک نمونهی آرمانی به مقایسهی شهر اروپایی با آسیایی میپردازد و میخواهد نشان دهد که شهر غربی دارای ویژگی خاصی است که آن را از شهر در دیگر نقاط جهان متمایز میسازد.
نمونه ی بارز یک شهر به بن بست رسیده در جهان شرق، که امکان توسعه ی درونی و رشد عمومی را ندارد، می شود همین اهواز بر شمرد. شهرهایی مانند رشت یا تهران و تبریز، از بسیاری جهات، خود را با شرایط توسعه در جهان مدرن تطبیق دادهاند. تهران، عصارهای از چند فرهنگ بودن؛ تبریز، نمادی از یک فرهنگ بودن، ولی مطابق با رشد و هم سو شدن با مدرنیتهی غیرقابل کتمان با جهان معاصر؛ که تا حدودی پذیرای دیگر فرهنگها نیست؛ ولی خط سیر مشخص و مدرن خود را دارد طی میکند؛ و رشت نیز مانند تبریز، با این تفاوت که پذیرای ناگزیر دیگر فرهنگها نیز بوده و مقاومتی در پذیرش دیگر فرهنگها ندارد.
شهر بهمثابه موزاییک یا مجموعهای از جهان اجتماعی متفاوتی است که هر قسمت آن توسط گروه یا قشری با ارزشهای خاص خود شکل گرفته است و این موزاییک در فضای فعلی مدیریت شهری اهواز، با فروپاشی صرف مواجه است و نه فرایندی که به سمت انسجام و پیوند فرهنگها و ضرورتهای جهان مدرن حرکت کند. در جامعه شناسی، شهر مانند یک نظام پویاست و از بخش های کم و بیش منسجمی تشکیل شده است. سیستم شهری در بردارندهی تفکرات، ریشه ها و روابط واقعی است. این سیستم همانند یک دستگاه متعادل کننده عمل میکند و در جهت ایجاد هماهنگی لازم بین بخش های مختلف شهر اقدام می نماید.
اگر برای جامعه شناسی، مسأله اساسی، مطالعهی کنش های اجتماعی افراد در فضاهای مختلف است، شهر، مکان این کنشها در ابعاد مختلف برای گروه های اجتماعی است.
شاید اگر ترتیبی اتخاذ شود، در مراجع تصمیمگیر، مانند استانداری، و مصوباتی صادر شود که فی المثل اگر ساخت و سازها طی یک دورهی سه ساله، با شرایطی خاص به سمت بلندمرتبه سازی هدایت شود، حاشیه نشینی ها کنترل و جمع آوری شود، برای تخریب بافتهای فرسوده و غیرکاربری، ترتیباتی اتخاذ شود، و چنین پروسه هایی همراه با تبلیغ و تشویق صورت بپذیرد، شهر می تواند در کالبد پوسیده اش، خون و جان تازه جاری شود و اهواز به مرور زمان، در راستایی گام بسپارد تا بتواند همزمان و پا به پای رشد دیگر شهرهای مترقی کشور اعتلا یابد.
تا زمانی که چنین بستری در شهر فراهم نباشد، گفتن از جذب سرمایهگذاری بخش خصوصی دور از تصور و امری تصنعی و فاقد پایه است. برای ایجاد بستر سرمایهگذاری، به دلیل بیماری ابدی فرهنگ و اقتصاد ایرانی ناشی از نفوذ دولت در تمام ارکان اجتماع و توسعه، بیش از هر کسی این خود دولت است که باید نخستین گامها را بردارد و به همین دلیل است که تفکر در چنین مصوبهای در بدنه ی سیستم اجرایی استان، یک ضرورت است و نیاز به ریسک پذیری و ذکاوت و دوراندیشی دارد!