true
با یکی از دانشجویان قدیمیام درباره اوضاع و احوال این روزهای جامعه حرف میزدیم. میگفت در ماههای اخیر گاهی از رفتارهای خودش متعجب میشود. مثلا هنگام تماشای اخبار مربوط به انفجار در بیمارستان سینا اطهر تهران، که باعث مرگ حدود ۲۰ نفر شد، خیلی عادی با همسرش چیپسوماست میخورند و از طعم شگفتانگیز آنها حرف میزنند. خبر بعدی درباره مرگ ۱۵۶ نفر بر اثر ویروس کرونا در همان روز است و آنها همچنان با مکیدن انگشت شست و اشارهشان که مزه چیپس نمکی روی آنها نشسته ملچملوچ میکنند و درباره مزه انواع چیپس با هم حرف میزنند. نکته او آن بود که چرا مرگ این قدر برای او و برای بسیاری از اطرافیانش عادی شده و دیگر واکنش جدی کسی را برنمیانگیزد؟
«کلانشهر و حیات ذهنی»، اثری از جامعهشناس آلمانی گئورگ زیمل است که در سال ۱۹۰۳ منتشر شد. زیمل در این اثر توضیح میدهد که زندگی در شهرهای بزرگِ زمانه خودش در مقایسه با زندگی روستایی، چه تأثیرات شگرفی بر حیات ذهنی و روانی افراد میگذارد. او در این اثر برای بیان یکی از پیامدهای مهم این زندگی از اصطلاح «دید یا نگرش بلازه» استفاده کرد. از نظر زیمل فرد در شهر، زیر فشار شدید رفتار کردن به شیوهای عقلانی قرار میگیرد. او با توجه به شرایط زندگی در شهر کمکم یاد میگیرد که درباره پدیدههای اطرافش نه با قلب، که با سر(مغز) واکنش نشان دهد. پیامد این امر از نظر زیمل «بیتفاوتی»، «دلزدگی» و «تحریکناپذیری» تدریجی است. در شهرهای بزرگ محرکها آنقدر زیاد میشوند که فرد نمیداند به کدام یک جواب دهد. منظور از محرکها پدیدههای توجهبرانگیز در زندگی شهری است. فرد یاد میگیرد که دیگر نمیتواند برای هر آنچه میبیند دل بسوزاند، اشک بریزد و غمگین شود. او فرامیگیرد که نمیتواند برای هر کس که در خیابان دید و دلش سوخت بأیستد و به او یاری رساند چون در اداره باید ساعت ورودش را ثبت کند. در غیر این صورت، تأخیرهای مکرر در پایان ماه باعث کسر حقوق و شاید هم اخراج او شود. چرا فرد چنین شیوهای برای زندگی برمیگزیند؟
به بیان زیمل، چون منابع عاطفی و اقتصادی او محدود است. زیمل معتقد بود که منابع عاطفی ما انسانها، درست مانند منابع اقتصادیمان میتواند تمام شود. ما نمیتوانیم به همه محرکهای آزاردهنده اطرافمان واکنش نشان دهیم و مدام رنجیدهخاطر شویم همانطور که نمیتوانیم به همه نیازمندان، کمک مالی کنیم. اگر اینگونه رفتار کنیم در جایی منابع عاطفی ما به اتمام میرسد و کم میآوریم. از همین روست که به اعتقاد زیمل شهرنشینان یاد میگیرند که باید نسبت به بعضی پدیدهها چشمهایشان را ببندند یا از آنها کمی فاصله بگیرند چرا که انبوهِ محرکهای بیرونی، خارج از ظرفیت و توان آنها برای نشان دادن واکنش است. زیمل این وضعیت را که در حقیقت مکانیسمی برای بقاست واقعیت تلخ زندگی شهری میداند.
با تکیه بر چارچوب مفهومی زیمل، به مثالی برگردیم که در ابتدای این نوشته به آن اشاره شد. به نظر میرسد که ما به تدریج در حال درونیکردن «دید یا نقطه نظر بلازه» هستیم. اگر تنها حوادت و فجایع سه سال گذشته تا به امروز و ( البته حوادث و فجایع پیش رو) را به خاطر آوریم یا مجسّم کنیم به این نتیجه میرسیم که منابع عاطفی ما چقدر محدود است و دیگر در نقطهای ایستادهایم که نمیتوانیم به همه پدیدههای تراژیک واکنش نشان دهیم. متأسفانه به نقطهای از حیات اجتماعی رسیدهایم که دیگر مرگ ۵۰ یا ۱۰۰ نفر توجهبرانگیز و باعث تحریک احساسات ما نمیشود چرا که در آن سوی «بی تفاوتی یا تحریکناپذیری عاطفی» واقعیت تلخی به نام «خستگی مطلق» و « دلزدگی از رنج اجتماعی» نشسته است. به راستی آیا ما آنقدر منابع عاطفی داریم که مدام برای همه مرگها در این کشور اشک بریزیم، بر سرمان بزنیم، سوگواری کنیم و همواره غمگین باشیم؟!
true
true
http://sedayehammihan.ir/?p=13379
true
true
با سلام،
در مقاله “منابع عاطفی ما رو به پایان است”، نام اینجانب، مجید شفتی، به عنوان نویسنده قید شده است که واقعیت ندارد. نویسنده این مقاله به نظرم باید “فردین علیخواه” باشد. من با آقای فردین علیخواه آشنایی ندارم ولی در چند منبع معتبر این مقاله با نام ایشان (فردین علیخواه) منتشر شده است. متشکر میشوم که اصلاح فرمایید.
البته مقاله خوبیست و نویسنده محترم در آن به نکات مهمی اشاره کرده اند.
سپاسگزار میشوم که نتیجه را به من اطلاع دهید.
با تشکر – مجید شفتی
درود به شما
انجام شد