×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

true
true

ویژه های خبری

true
    امروز  جمعه - ۳۱ فروردین - ۱۴۰۳  
true
true
هفت شعر؛ و  نگاهی  کوتاه به شعر و زبان و سیاق زیبا کرباسی

  شعر زیبا کرباسی با وجود این که سالهاست خود شاعر از جغرافیای میهن در ظاهر جدا افتاده است، ولی  مانند موجود زنده ای  که آبشخور و حیات ش  متصل به ریشه های  شناور در ذات  است، به شکل غریبی  به فرهنگ و کهن الگوها و عطر وطن و خاصه، آذربایجان و تبریز گره خورده؛ و اگر ندانی  موطن کنونی زیبای شاعر کجاست، باور نمی کنی  اینها شعر مهاجرت است و در عیار شعر هجرت می گنجد.

اصلن بپرسیم موقعیت و شعر پسامدرن یعنی چه؟!  آیا پست مدرنیته جز بازسازی کهن الگوها و تازه به تازه شدن اساطیر و وانموده های  ریشه دار از اعماق تاریخ و فرهنگ در  مابه ازاهای  نوین است؟!

شعر زیبا کرباسی  از دل شعر تغزلی و واجد شعورمندی و وزن و قوافی صائب و مولوی  و تا همین انتها و ختم  شعر کلاسیک فارسی  یعنی  بانو سیمین و شهریار بهجت  بر می آید.

شعر سالم و تندرست در انبوه  و ازدحام و تراکم و ترافیک صدا و نام ها، شعری  است که پشتوانه اش،  ادبیات کلاسیک است و  تکیه زده است به  ستون های  سترگی  که از دیرباز آمده اند تا به دست ما رسیده است.  شعر زیبا کرباسی از این منظر، ادامهی  شعر  راستین ادبیات فارسی  است.  شعری  که امضای خودش  را دارد و حتا اگر بازی ها و شیطنت های  زبانی  شعر را بدون برنوشت نام شاعر، در سبدی از شعرهای  بی نام و نشان  بخوانی، خواهی  دریافت که شاعرش کسی جز زیبا کرباسی  نیست و این شعر ، تشخصِ شاعرش را در درونش  بصورت نامرئی  حفظ کرده است.

این غلط است که شعر زن  شاعر ایرانی نوپرداز را هربار با شعر فروغ فرخزاد  به سنجش بنشینیم.  شعر فروغ در امروز  ادبیات معاصر ما، خود تبدیل شده به یک اتفاق کلاسیک .  و صرفنظر از چند شعر درخشان  ” ایمان بیاوریم  به آغاز فصل سرد ” و یا چند شعر از  مجموعه ” تولدی  دیگر ” ، اصولن باقی شعرهای فروغ، چشمگیر نیست.

ولی  این سِحر و جادوی  ابدی  و مسخی که شعر زن  در زیر چتر شعر فروغ  امکان تجلی نیافته، متاسفانه در فضای رسمی مبلغ شعر فروغ ،  با تخالف خوانی و ضدیت با فروغ و چه تبلیغ مثبت برای  فروغ، مجال تنفس به شاعران دیگر را نداده است.

در حالی  که شعر انگشت شمار شاعران زن ایرانی دیگر هم هستند که در فضا و ساختار و سیاق خود، حرف و جهان و فضای دیگری را کاملن متفاوت از دهه ی چهل و پنجاه ( دوران اوج شعر نو و سپید) بازنمایانده اند و  در کمال حیرت و تاسف، امکان خواندن و بازنشر نیافته اند. یکی از شاعرانِ شاخصی که در وطن باید بیشتر و بیشتر خوانده شود، بی تردید زیبا کرباسی  است.

هفت شعر از زیبا کرباسی  انتخاب کرده ایم  که  با هم بخوانیم:

 

 

 

 

 

۱
۲۹۲
الف

چه چاره ده مه برج شرف به خانه ی ماست
که از شعاع و شفق رشگ ماه چاردهند

محمد حسین شهریار

ناگهان زنگ ناقوس ها لعاب گرفت
صداها از عتیق برخاستند
با اتحاد ناهمگون الحاد
هوا گرفتند
پیچیدند
تخمدان گیاهیی میوهها سرشار شد
لذت ازهر گوشه مثل جوهر موسیقی توریخت
آلوهای شابلون و برقانی
در شب درخشید
خوشهی رسیدهی انبه
در گوش اختری مزمز کرد
قش قش خندید
ملیح شد هوا
صفا یافت
آسمان شربت ترنج سرکشید
به روح آشنایی داد
توری ی پنجره را کنار زد
صدا مثل دعا بالا گرفت
پنبه دستهایم را بوسید
دیر یا زود
مهربانی اتفاقیست که میافتد
وقتی آن قطار سریع السیر دل آبها را بشکافد و
تاریکی از صدای خنده های مان لرزه بگیرد

 

*

 

۲
۲۹۱

اهل دل را نبود تفرقه ای جان بازآ
قصه ی معرفت این است اگر گوش کنیم

محمد حسین شهریار

 

ثواب کن آهو
با یک جواب سربالا به جداییی ملعون
ثواب کن
نگذار لب های مان را

از صورت مان پاک کنند
نگذار دست های مان به وقت سلام
در هوا کنف شود
معنا را از نگاه مان نگیر
در طراوت چهره هامان دست نبر
نگذار پشت این شیشه ها به شبه شیشه بدل شویم
این جسم را دست کم نگیر
پیش از آن که جسد شود
مثل باروتی که در دل بیروت ترکید
فی البداهه
موسیقی خواهد شد
پیش در آمد شوشتری اش
پس آهنگ واسونکش

*
۳
۲۹۰
الف

و باز معنایی ست …….که تنگ می آرد فراخنای عبارت را
شمس تبریزی

بیخ و بن اش کلک است
میل دارد مثل حقه سوارها
سوار حقه با زمان طی کند
تقلایش را نمی بیند
جان کندنش را
طفلی زندگی
هر چه زور می زند
مثل زهر هلاهل نگاهش می کند
همه چیز برایش فاصله ی باریک گذشتن از یک آدم
یک خیابان
پله یا پل است
یبوست عبوست دارد منشش
باید تو را نشانش دهم آهو
اگر شده یک کرشمه بیا
آن چشم های عاشق کش خائن را
یک بار هم شده
پیش رویش باز و بسته کن
تا این قدر ادای چوخ دانمی ها را در نیاورد
آدم عشق نفهم
او هرگز
خدایی را که در دهانم
کلمه را شعر می کند
نخواهد شناخت

 

*

۴
۲۹۰
ب

پای این کاخ دل افروز همایون درگاه
چون فلک با سر تعظیم و سجود آمده ایم

محمد حسین شهریار

زنی که ولتاژ تپیدن هایش
با ساعت نوری می زند زنده ست
و مثل مرگ
یک چشمه می آید و
قاپ دل مان را می دزدد
بهادر
همان که شاهرگش سفت
به دهان نارنجی ی آسمان وصل است
و این دایره ی دوار که می بینی
سخت
به قلب مومنش بسته ست
ران های آهسته ی کارون را بگشا
ای بندر
بچرق
بچرق
بچرق

 

*

۵
۲۸۹
الف

هیچ برهانی برای کذب چون سوگند نیست
راستی چون پرده بردارد، قسم نامحرم است

صائب تبریزی

تازه سر از قوطی ی آکبند درآورده بود
ماشینی که تمثیلی از آدم بود
وجب به وجب وجناتش از بنی بشر مو نمی زد
به آدم بودن از آدمش مرکبن اصرار داشت
و در این محیط اصراف عجیبی به خرج می داد
تاکید کردم
ما عشق حالیم
سلول های مان از عاطفه سنگین است
بغض می کنیم حس داریم دلشوره می گیریم حیران می مانیم
دیوانه می شویم
سر که هیچ
گاه قلب مان را هم از سینه بیرون می کشیم به دیوارها می کوبیم
خندید
ما هم انصاف داریم
انصاف چیست آهو
چقدر می تواند مگر
از کجا می آید
اصلش به کجا وصل است
تا کجاست
کجای میانه اش با قلب
این قدر باد می دهد

 

۶
۲۸۷
الف

ز روی خوب طلبکار حسن معنی باش
مرو زراه چو نادیدگان به صورت خشک

صائب تبریزی

وگرنه علاق هم نوعی آدم است بهادر
فرقش با آدم این است که به او می گویند علاق
و علاق فرق علایقش را خوب نمی داند
یا شاید
قدرت تشخیصش دچار است
که هر چه بارش کنند
نمی گوید نه
وگرنه
کسی چه می داند
پشت آن چشم های درشت
آن چشم های میشی ی معصوم
که چیزی اضافه بر معصومیت
روی صورت حمل می کند
از نامی که حمل بر حماقت است
چقدر سهم خماری برده ست
وقتی آن گوش حرف شنو
به وقار و متانتش
پا می داد
نمی دانست دارد
شاهکاری دیلاق
به نوع چارپایان حلیم می افزاید

*

۷
۲۸۱
الف

تخم راز عشق را در خاک کردن مشکل است
چون شرر از سنگ بیرون می جهد اسرار عشق

صائب تبریزی

باغت آباد است عشق
دوباره دشت آهو شد
زیاد آمد قلب
ریخت
برافراشت
از وجود بیرون زد
ناوجودان را جوهر داد
به طپش واداشت
به اصل برگشت
ساعت ها سر وقت خروس خواندند
بیداری با چشم های تیز و بزش
دو لپی سر خواب ایستاد
لپ خواب را کشید
انگشتانش از ملاحت به شیر می زد
با لذتی غریب شستش را می لیسید و
به مادرش نشان می داد

بستنی بستنی بستنی

 

 

true
true
true
true

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

- کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
- آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد


true